فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

عید تون مبارک

  سلام نی نی ها و مامانا عیدتون مبارک       این گلهای خوشکل عیدی آندیا جون به همتون         اینم عکسهای آندیا جونی من            ...
12 آبان 1391

یه داستان جالب

سلام...سلام...و صد سلام.....   2 روز دیگه تا عید غدیر مونده....و من امسال دو تا سید تو خونه دارم......بله دیگه ما اینیم.....یکیش بابایی و یکیشم دخمل نازم آندیا جونی ی ی ی   کلی هم کار دارم قراره مامان جون..باباجون...خاله و نگین و نیلوفر...دایی و خانواده به اضافه دو قلوهای وروجکش بیان.....وای چقدر دخملم مهم شده....نازش و برم از این حرفها که بگذریم..داشتم توی اینترنت واسه خودم چرخ میزدم یه متن قشنگ دیدم حیفم اومد نزارم . اسمش داستان خلقت زن هست.....   به 2 دلیل گذاشتمش اول اینکه بیشتر خواننده های این وبلاگ مامانهای گل هستن....و دوم اینکه آندیا جونم تا چندین سال دیگه قراره واسه خودش خانومی بشه پس لازمه بدو...
11 آبان 1391

خاطره تلخ مامان

  بازم سلام دخمل ناز مامان....... ساعت از نیمه شبم گذشته و باز چشمهای مامان خواب نداره....انگار از وقتی تو اومدی من کم خواب شدم از بس همش هول و هراس تو رو دارم. اما بیخوابی امشبم واسه تو نیست تو آروم و راحت خوابیدی فرشته کوچولوی من. ومن توی تاریکی شب به سرم زده که بنویسم .............. اما اینبار نه از شیطونیهای تو میخوام یگم و نه میخوام عکسهای قشنگت و بزارم........هر چند که تو اینقدر کوچیکی که هنوز درک این جور مسائل واست زوده اما میدونم که خیلی زود بزرگ میشی . خانوم و خانوم تر.... و میشی سنگ صبور مامان. توی این نیمه شب دل مامان حسابی گرفته و میخوام درد دل کنم. آبان ماه همیشه یه جورایی واسه من تلخ و غم انکیزه. نه تنها واسه...
8 آبان 1391

وقتی مامان هنرمند می شود

سلام گل من.....   الان کنار من مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی....چه ناز میخوابی مامان......فکر کنم بعضی اوقات خواب میبنی و نوی خواب یه لبخند ناز و ملیح میاد روی لبهات.......کاش همیشه لبات پر خنده باشه  امروز مامان یه کم هنرمند شده و داره با عکسهای تو بازی میکنه برای دیدن هنرنمایی مامان به ادامه مطلب یه سری بزنید                                         این عکس و توی حموم ازت گرفتم                                ...
7 آبان 1391

برای تو می نویسم

  یرای تویی که قلبت پـاک است… برای تو می نویسم…….. برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست… برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست… برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…     برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد… برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است… برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی… برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی…       برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است … برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است…...
1 آبان 1391