بازم سلام دخمل ناز مامان....... ساعت از نیمه شبم گذشته و باز چشمهای مامان خواب نداره....انگار از وقتی تو اومدی من کم خواب شدم از بس همش هول و هراس تو رو دارم. اما بیخوابی امشبم واسه تو نیست تو آروم و راحت خوابیدی فرشته کوچولوی من. ومن توی تاریکی شب به سرم زده که بنویسم .............. اما اینبار نه از شیطونیهای تو میخوام یگم و نه میخوام عکسهای قشنگت و بزارم........هر چند که تو اینقدر کوچیکی که هنوز درک این جور مسائل واست زوده اما میدونم که خیلی زود بزرگ میشی . خانوم و خانوم تر.... و میشی سنگ صبور مامان. توی این نیمه شب دل مامان حسابی گرفته و میخوام درد دل کنم. آبان ماه همیشه یه جورایی واسه من تلخ و غم انکیزه. نه تنها واسه...